در بخشی از این مقاله گاردین آمده است: هنگامی که سکولاریزاسیون با زور به اجرا درآمد واکنشی بنیادگرایانه را برانگیخت. حداقل بخشی از این خشونت و حشیانه داعش نتیجه سیاستهای تحقیر آمیز ما بوده است.
به گزارش پایگاه خبری مباحث به نقل از خبرگزاری مهر، مقاله ای در گاردین با عنوان «افسانه خشونت مذهبی» به قلم کارن آرمسترانگ منتشر شده است که متن کامل آن توسط سایت ترجمان منتشر شده است.
آرمسترانگ در قسمتی از این مقاله می نویسد: «سکولاریسم، گذشته از آغاز پردستانداز و مشکلاش، بدون شک برای غرب با ارزش بوده است، اما اشتباه خواهیم کرد اگر آن را به عنوان قانونی جهانشمول درنظر بگیریم. سکولاریسم به عنوان یکی از ویژگیهای خاص و منحصر به فرد فرآیندهای تاریخی در اروپا پدید آمد و سازگاری تکاملیای با مجموعۀ بسیار خاصی از اوضاع و احوال و شرایط داشته است. مدرنیته در محیطهای متفاوت میتواند شکلهای دیگری به خود بگیرد.«
نویسنده در ادامه می افزاید: «درحال حاضر بسیاری از متفکران سکولار دین را به عنوان «دیگری» ذاتاً جنگطلب، نامتساهل، غیرمنطقی، عقبمانده و خشونتآمیز درمقابل دولت لیبرال صلحطلب و انسانی در نظر میگیرند؛ این نگرش پژواک تأسفآور دیدگاه استعماری درمورد بومیان است که از سر بیانصافی به آنها لقب «بدوی» داده شده است. همچنین این دیدگاه که بومیان افرادیاند که غرق در اعتقادات مذهبی تاریک و عقبماندهشان هستند.«
آرمسترانگ، بنیادگرایی را واکنشی در برابر زور و خشونت سکولاریسم دانسته و می نویسد: «هنگامی که سکولاریزاسیون با زور به اجرا درآمد واکنشی بنیادگرایانه را برانگیخت و تاریخ نشان میدهد که جنبشهای بنیادگرایانهای که مورد حمله واقع شدهاند همواره و حتی با شدت بیشتری رشد کردهاند. ثمرۀ این خطا در تمام خاورمیانه آشکار شده است. هنگامی که با وحشت به مضحکۀ داعش مینگریم میتوانیم خردمندانه اذعان کنیم که حداقل بخشی از این خشونت وحشیانه، نتیجه سیاستهای تحقیرآمیز ما بوده است.«
در بخشی از مقاله «افسانه خشونت مذهبی» آمده است: «از آنجا که [سکولاریسم] معمولاً با استعمار همراه بود به آن به چشم واردات خارجی نگاه شده و به عنوان امری عمیقاً غیرطبیعی رد شده است. تقریباً در هر منطقهای از جهان که حکومت سکولار با هدف جدایی دین و سیاست در آن تأسیس شده است، در واکنش به آن یک جنبش فرهنگی مخالف گسترش یافته که مصمم به آوردن دوبارۀ دین به زندگی عمومی است. چیزی که ما آن را «بنیادگرایی» مینامیم همواره با سکولاریسمی که بیرحمانه، خشن و تهاجمی دانسته میشود در رابطۀ همزیستی به سر میبرد.»
نویسنده به عنوان مثال به روند سکولاریزاسیون در ترکیه، ایران و مصر اشاره کرده و می نویسد: «حاکمان تازه بهقدرترسیده، سکولاریسم را در بسیاری موارد در بدترین شکلش به نمایش گذاشتهاند و آن را برای اتباعشان تبدیل به امری نامطلوب و ناخوشایند نمودهاند. مصطفی کمال آتاتورک که جمهوری سکولار ترکیه را در ۱۹۱۸ تأسیس کرد، اغلب در غرب به عنوان یک رهبر مسلمان روشنفکر تحسین میشود در حالی که برای بسیاری در خاورمیانه تجسم بیرحمی ناسیونالیسم سکولار بود. وی از اسلام متنفر بود و آن را «جسدی متعفن» توصیف میکرد. حاکمان مستقرکنندۀ سکولاریسم مانند آتاتورک اغلب میخواستند کشورهایشان مانند اروپا مدرن به نظر برسد. در ایران در سال ۱۹۲۸، رضا شاه پهلوی قوانین یکسانسازی لباس را وضع کرد: سربازان او حجاب زنان را میکشیدند و آن را در خیابان تکه پاره میکردند. در ۱۹۳۵ به پلیس دستور داده شد تا بر روی جمعیتی که تظاهراتی مسالمتآمیز علیه قوانین لباس در یکی از مقدسترین زیارتگاههای ایران برگزار نموده بود، آتش بگشاید؛ [این دستور] کشته شدن صدها نفر از شهروندان غیر مسلح را درپی داشت. سیاستهایی مثل این حجاب را، تبدیل به نشانۀ اصالت اسلامی در بسیاری از نقاط جهان اسلام کرده است. حاکمان مصر، در دنبالهروی از فرانسه، با کاهش قدرت و فقیر کردن روحانیون درصدد سکولاریزاسیون برآمدند. مدرنسازی در دورۀ عثمانی تحت حکومت محمد علی آغاز شد؛ کسی که روحانیت اسلامی را از نظر مالی تحت فشار قرار داد، معافیت آنها را از پرداخت مالیات لغو کرد، املاک و داراییهای مذهبی وقفی را که منبع اصلی درآمد آنها بود مصادره نمود و بهطور نظاممندی همۀ قدرت آنها را غارت کرد.»
وی این چنین نتیجه می گیرد که: «در اغلب موارد سکولاریسم پرخاشگر و متجاوز دین را به سمت جوابی خشونتآمیز سوق دادهاست. همۀ جنبشهای بنیادگرایی که در یهودیت، مسیحیت و اسلام مطالعه کردهام در ترسی عمیق از نابودی ریشه داشتهاند؛ آنان متقاعد شدهاند که نهاد حکومت لیبرال یا سکولار درپی از میان بردن شیوۀ زندگی آنهاست. این چیزی است که در خاورمیانه آشکارا غمانگیز و تراژیک بوده است. اگر امروزه برخی مسلمانان از سکولاریسم گریزاناند به این خاطر نیست که توسط ایمانشان شستشوی مغزی داده شدهاند، بلکه به این دلیل است که اغلب آنها تلاشها برای سکولاریزاسیون را به شکلی سراسر تند و خشن تجربه کردهاند. بسیاری معتقدند علاقۀ غرب به جدایی دین از سیاست با آرمانهای تحسین برانگیز غربی مانند دموکراسی و آزادی ناسازگار است»